یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد:
کهنه قالی می خرم،
دست دوم جنس عالی می خرم،
کاسه وظرف سفالی می خرم،
گرنداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است ونان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
داد زد،
آقا...
سفره خالی هم می خرید؟؟؟
(دکتر شریعتی)
نوشته شده در دوشنبه 90/11/17ساعت
4:29 عصر توسط نفیسه نظرات ( ) |
آخرین مطالب
Design By : RoozGozar.com |